خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

در این تاریک شب سرد

نخندید آدم ها نخدید
بر این جامعه پیر من
حکایت ها در آن دارم تازمان مردنم
اما حکایت خواهم گفت
در این دفتر
قلم خواهد لرزید
و نگاهم در غم و ماتم
زمستان بلندی است
حکایت ها هنوز باقی است
چه اندوهناک شبی در راه دارم
 چراغم را نزدید
این بیابان بس تاریک است و پلنگان در کمین من
شبی سرد است
لباسم را ندزدید ای آدم ها
تن رنجور من خواهد لرزید
در این شب های طوفانی
هوا سرد است و گرگان و شغالان در کمین من
چرا فانوس عشقم را شکستید
مگر مردانگی نیست
چرا مرهم زخم مرا بردید
چه طوفانی است امشب
چقدر سرد است
همه می دزدند ز هم دیگر لباس مهربانی را
لبانم را می دوزند
نگاهم را کور
در این تاریک شب سرد
بدنبال تو می گردم
زبس نامهربانی ها دیدم
حکایت های نامردان شنیدم
تنم می لرزد و دستان ظعیف ام
خدا یا این زمستان را پس چرا از من نمی گیری
برای درمندان احتیاج این است
تو را گفتن تو را دیدن تو را خواندن
شب است و ماه هم گریان
همه نیلوفران نالان
بهاران را می خوانند آدم های خسته نالان
حاجی آقا

دلم گرفته مادر

دلم گرفته مادر
هوا سرد است و طوفانی
امیدم خسته از انتظار
اما او نیامد
بوئیدن پیراهن برادر
رفتن سر مزار و دیدن یاران
سکوت من و آنها یک دنیا معنی دارد
شهیدان زنده اند و تن مرده ما
نیاز آرزوها ی رسیدن به فردا
آخر دلم می گیرد
پس چرا نیامدی
ای خدا صبرم بریده از تنهائی ها
و سوارت نیامد و نیامد
مادر تو هم رفتی و سوارم نیامد
آسمان هم دل گیر است
و او باز نیامد
حاجی آقا

عشقی رو ندیدم

تو جوابم رو ندادی
التماسم رو ندیدی
توی چشمات که نگاه کردم
غم عشق رو تو ندیدی
زندگی برام چه سخته
با یک قلب شکسته
تو جوابم رو ندادی
التماسم را ندیدی
آخه این رمز وفا نیست
دیگر این عشق و صفا نیست
توی چشمات که نگاه کردم
عشقی رو ندیدم
رفتم و رفتم و رفتم
تا ته جاده خالی
نه جوابی نه کلامی
التماسم روندیدی
مثل یک نقطه خلوت
تو جوابم رو ندادی توی چشمات نگاه کردم
شب و روز هم صدات کردم
رمز عاشقی این نیست
که من اینجا تنها باشم
برای ترانه سرای نوشته شده است  و ممکن است تغییراتی نیز بخواهد
حاجی آقا

۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه

چه هوای سردی


چه هوای سردی
شب یخبندانی که کبوتر ها دسته دسته می میرند
پولدار ها پای بخاری دیواری نشسته و خمیازه می کشند
سیاست مداران ما در فکر غارت ما
زندگی دردمندی ما است
غربت خاری است در پوست مان
و سرما هم بیداد می کند امشب
شاید امشب چند بی خانمان کانادائی از سرما منجمد شوند
چه کسی در فکر آنها است ؟
پشت گرمای تبلیغات غربی
شستشوی مغزی ما
حقیقت همیشه پنهان خواهد بود
باور داشتم در غرب عدالتی است
اما افسوس
اشتباه من را تو هم روزی تکرار خواهی کرد
حاجی آقا

به انتها رسیدم

به انتها رسیدم
تا ته جاده عشق رفتم و به جز بلا ندیدم
چترم رو بر می دارم
میروم زیر بارون تو خیابون
احسای غریبی دارم اخساس غریبی دارم
گونه هام خیس اند
مثل دانه ای بارون
نمی دونم که چرا به اینجا رسیدم
به انتها رسیدم
گفتی که دوستم داری
بوسه رو قلبم می گذاری
اما رفتی و رفتی ...

محبت زیر پای آدم ها لگد مال می شود
اندیشه در قهر نابودی ها اسیر می ماند
و دیگر آدمی نمی خندد
مهربانی را هم جعلی است
می شود آن را خرید با چند پول سیاه و کثیف سر بازار نا مردی ها
احتیاج آدم ها به لقمه نانی هر روز
می شوید وجدان را در آب گل آلود کثیفی دید
که در آن فقر و بدبختی به آدم ها می خندد
چه بگویم ازاین آدم ها
داستان غم انگیزی که بی پایان است
حاجی آقا

۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

احساسی نیست همه درد ها

شعر بنویسم برای چه
داد بزنم برای کی
همه در خوابند
دیگر هیچ خروسی لب بام نمی خواند
و زنی رخت فرزندان را در جوب روان
دیگر هیچ جوانی حوصله داماد شدن را هم ندارد
دختران می ترسند بروند خانه بخت
شعرهایم می پوسند
در دیار نامردان
احساسی نیست همه درد ها
خشکیده بر لباس ما
هرچه می شو ئیم این دامن ناپاک را
باز لکه ای در آن پیدا است
هر چه فریاد می زنیم
باز خفقان غربی گلوی ما را محکم می گیرد و
در التماس حقیقت جوئی باز جان می دهیم
حاجی آقا

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

لقمه نانی داریم

مهربانی را می بخشم
قسمت نادان زمین
تا ز بذر علم بروید گلی
می دهم گل را به آن دختر زیبا تا زمزمه شعری باشد
عشق زیبا است
حسادت نکنیم
لقمه نانی داریم
ببریم کوی عدالت تقسیم کنیم
غافل از کرده خود و غلط های مریض
همه را باهم بریزیم به زیر
یادگاری بنویس بر دفتر عشق
تا زمانی رهگذری تشنه شود
و بنوشد آن را
بی وفائی غلط است
به غلط اندازی هم نگاهی نکنیم
چون همه در کرده هیچ بلند نادانی
باز هیچ اخواهد بود
اگر از پیر خردمندی پرسیدم راز را
گفت با خرد باش و خموش
تا به هنگام خروش عقلت
دل بیمارت نرود راه داز
و اسیر دشمن خودخواهی خود هم نشود
حاجی آقا

مهمان عزیزی دارم

ماه را گم نکنید
در دل شب
گل ها را لگد مال نکنید
در دل خود
مهربان باشید
خندیدن جرم نیست
مالیاتی هم ندارد تا بدهی
زندگی را ببر روی گل قالی و مهربانی را پهن کن
لقمه نانی بر دار از سفره عشق
و به همسایه بگو روز بخیر
روی بام آنجا که کبوتر لانه دارد
داستان دو جفت زیبا است
خوب اندیشه کنید
تا بیداری دل را
بسپارید به باغ گل ها
و بچینید گلی و بگوئید که من هم امروز
مهمان عزیزی دارم
 نمی دانم
هنوز هم من و شعرهایم
در غربت نامردان گم شده ای داریم
تا روزی
از خدا مهربانی طلب خواهم کرد
و تو را هم مهمان
حاجی آقا

۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

نم نمک کاسه چشمم پر می شود

وقت بیماری مادر
گونه هایم لبریز از اشک
تا غروب تنها ئی خود باید
غصه هایم را ببندم به چادر مادر
هر شب دلم می گیرد از تنهائی
نم نمک کاسه چشمم پر می شود
ضربان قلبم می ترسند
از لحظه های نابودی غربت
لب ایوان مادرم اندیشه های گل مریم می کارد
خواهرم عشق را در کوی جوانی دارد
وقت جنگ است روی طاقچه
عکسی می بینم
آشنا است مثل خودم
از خود ما است
زیر لب می گویم شهیدان زنده اند
می بوسم گل را
بر مزاری قدمی خواهم زد
که زمانی من را هم خواهد برد
حاجی آقا

شعر نو فارسی: باید از شهر بلا ها بروم

شعر نو فارسی: باید از شهر بلا ها بروم: رفتم آنجا جائی که آدم هاش همه کاغذی اند قلب سنگی دارند و روح آزرده دارند هر چی من صدا زدم صدازدم هیچ جوابی ندیدم آسمونش سرد و ابری آد...

و نگاهمان هم چنان دوخته به در

 خسته مباش عزیزم
صبح نزدیک است
یک نفر خواهد آمد از دامن دشت
که سبدسبد مهربانی دارد
نگران نباش
آخر خط نیست
قطاری خواهد آمد و خسته گان را خواهد برد
ساقی بیار آب زلال
ما منتظران تشنه معرفت
و نگاهمان هم چنان دوخته به در
درب را بگشای و بهار را دعوت کن
قلب خود را در آب مهربانی ها بشو
نگران را امید و درماندگان را نانی
تا زمان می گذرد
مثل ابرهای بهاری
تو هم ببار و خرمن لاله های عشق را سیراب کن
حاجی آقا

باید از شهر بلا ها بروم

رفتم آنجا
جائی که آدم هاش همه کاغذی اند
قلب سنگی دارند و روح آزرده دارند
هر چی من صدا زدم صدازدم
هیچ جوابی ندیدم
آسمونش سرد و ابری
آدم هاش برفی برفی
خسته از هم چهره ها در هم و بر هم
کسی اینجا نمی دونه
عاشقی چقدر قشنگه
همه سر ها به گریبان
همه در خود رفته و غصه دارند
انگاری به جز غم اینها دیگه کاری ندارند
باید از شهر بلا ها بروم
جائی که گل های کاغذی کم اند
جائی که کوچه هاش موقعه بارون
بوی نم محبت و گل های آفتاب گردنی دارند
باید از شهر بلا ها بروم
باید از شهر شما ها بروم
شعر برای خواندن سروده شده با آهنگ و وزن خود
حاجی آقا

۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

تا در دام عشقم اسیرت گردانم

دلم اندوهی دارد بس عظیم
رفتن را می شمارم
با ساعت زمان تنها ئی ام
وقتی تونیستی
در غروب خسته ام
می نشینم و از کنار رود خانه غم هایم
انتظار ماهی عشق تو را
تا در دام عشقم اسیرت گردانم
دنیا را نمی خواهم هر چندزیبا باشد
باز کمبودی می بینم
وآن عشق است
عشق و تنهائی ها مانند
رفتن راهی زیباست در ابرهای فراموشی لحظه ها
چوندیگر نمی توان نگران کمبود ها بود
زندکی را بشمار
تا هنوز وقتی داری
با خود آرزوئی کن تا تو هم روزی تو هم
عاشق بشوی
حاجی آقا

به تو چه مربوط

خواهشی از دل بیمار خودم دارم
دل بیمار من غمگین است
چون هوای رفتن دارد
می پرسم نرو
جنگل  و دشت پر از گرگ و پلنگ است
 دنیا در جنگ است
عوضی است
مردمان را ببین
که چگونه عصا از کور می دزدند
تو چرا این همه غمگینی
برو سر بازار دو تا شیشه مشروب بخر
زهر مار است اما
چرا همه می نوشند
چون بیمارند
نروی آنجا که کتابخانه و مکتب دارد
احمق نباش فکر کن
فنجان شراب بهتر از علم است
دختر بیمار جوانی نان شب هم ندارد بخورد
به تو چه مربوط
برو فنجان شراب و سینه های دختر را ناز کن
اصلا زندگی یعنی این
انسانیت همه بی مورد و بد
مهربانی گناه و عقل داشتن مرض روزگاران جدید
برو جانم برو
جام شرابی و لوله تریاکی
و نپرس چرا کودکی بیمار است
چرا جنگ شد
پس عدالت کو
حاجی آقا

۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

آرزو هایم مال من

یک سیب دارم
تقسیم همه
قسمتی هم مال تو
آفتاب را ندزدیم
نبریم سر بازار نیاز مردم
بفروشیم گرانتر
و نگوئیم قسم و دروغ
پالان الاغی را هم دزدیدن بد است
مردم آزاری نکنیم
یک دعا هم قسمت تو
حقیقترا تقسیم کنیم
به عقیده مردم نخندیم
مهربان باشیم
چادر گلدار زن همسایه را
نگوئیم بد است
فقر مردم را با نیشخند جوابی ندهیم
دردل خود گل نسرین بکاریم
و غرور را بشوئیم به گلاب
لقمه نانی داریم تقسیم کنیم
آسمان رادوست دارم
مهربان است
وقتی باران می بارد
همه می توانند کاسه خود را پر کنند
پس نگوئیم من می دانم
من ندیدم درخت سیبی با خار
یا انگوری سمی باشد
گور خری  سر کوچه قلدری
چون ازالاغ ها زیباتر
من ندیدم شیری یا پلنگی برود
تاجی بخرد سر کند و بگوید سلطان است
آرزو هایم مال من
عشق هم مال من است
هر چه باقی بود تقسیم همه
حاجی آقا 

شعله عشق فروزان دلم

زیر این گنبد مستانه او
نفسم می گیرد
لرزه برخود دارم
دلم می گیرد
باز با رقص قشنگ پروانه ها
از خودم می پرسم
کیست ام
چرا غمگین ام
شعله عشق فروزان دلم
که مرا می گیرد
نیمه های شب
خدا را می جوید
آدم از کرده خود شرمسار است
تا جهان دگری است
با اهریمن به جنگ
چون
صبح پیروزی نزدیک است
حاجی آقا

با خدا صحبت کنید

باز هم پیمانه ها را پر کنید
نوبت عشق است بسی ناله کنید
در درون خود به جوئید او را
با کلام حق بگوئید او را
با خدا صحبت کنید با قلب باز
نوبت عشق است و راز و نیاز
تا خدا در کوی و در گیسوی شما است
یک جهان در خم ابروی شما است

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

شاد شویم آرزو کنیم

کلاغ دروغ نمی گوید
فقط با قار قارش ما را مسخره می کند
بره چموش هم کتاب خوان نیست
جغد هم عینک نمی خواهد
روباه هم جاسوس نیست
تا برای لقمه نانی دنبال
گرگ های درنده سر تعظیم بگذارد به زمین
طوطی هم تقلید می کند
اما نه از فرهنگ غربی
لباس ساده روستائی را ببین
چه قشنگ است
پر از خاطره و معما است
آن درخت چنار سر بازار یادت هست
چراغانی ها و عزاداری ماه محرم
چقدر از ته دل اشک می ریزند
مردمان ساده قشنگ
هوا امروز در مونترال گرگ و میش است
سرد است سوز بدی می آید
و من از خود می پرسم
چرا این همه راه آمده ام
نه چنار بلندی دارد و نه امام زاده ای
چند آسمان خراش که دارند
جلوی نور را می گیرند
مردم را ببین چه عجله ای دارند
مسابقه گذاشته اند
بوی نان تازه لواش نیست
شرم و حیا را نمی دانند
جوانان را تماشا کن مست مست هستند
برویم پای آن کوی بلند
بوی نان تازه روستائی را
بپاشیم به لباس قشنگ گل ها
شاد شویم آرزو کنیم
و دوان دوان بدنبال پروانه ها
بخوانیم شعر محبت را
پای چشمه برویم
و خدا را بگوئیم سلام
گنبد زرد امام را آرزوی بدهیم
تا پاک شویم
چون زندگی عشق است
حاجی آقا

خانه دوست کجااست

باید از شهر حسادت بروم
حالم خوب نیست
غم زده ام
گم شده در دالان ندانستن ها
راه را باید رفت
و از عاشق بیمار پرسید
خانه عشق کجا است
لحظه ای ایستادن و به یاد سهراب عزیزم
که شیرین گفت
آنجا است کنار آن سپیدار ی و
باید از خاطره هایم فرشی را بدهم
تا دختر همسایه ببافت
و از رنگ انار و گل عشق نقشی بسازد
تا همه مردم دنیا
همه غم زده گان
بشوند عاشق عاشق
نه خسومت و نه جنگی باشد
باید از دفتر شعرم بپرسم
خانه دوست را
باید از عاشق دیوانه بپرسم راز را
من محکوم به زندان درونم
تا کجا می توانم بروم در تنهائی ها
تا کجا این نفسم باقی خواهد ماند
تا  بپرسم
خانه دوست کجااست
حاجی آقا

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

نوبت عاشقی ات

عشق آبی است
دلت را بگشا
خندان باش
نوبت عاشقی ات
زندگی را بو کن
چون گل های بهاری
مهربان باش
ماه را بنگر
چقدر تنها است
پرسشی داری بگو
چون همه هستی ما
از اوست
حاجی آقا

سفره نان پنیری

در سلام رازی است
عشق هم باور لحضه ها است
برویم در دشت خدا
و سلا می بدهیم به ابرهای بلند
بخوانیم خوبی را
تا هنوز فرصتی داریم
کودکان بیمار را لقمه نانی بدهیم
حسرت نخوریم
دیو و جلاد درون را بزنیم با سنگ محبت
آرزو را ببریم در دامن کوه های بلند
سفره نان پنیری
تا مهمانی آمد بگوئیم سلام
و از غصه مردم بکاهیم
چون خدا می داند
همه ما خواهیم رفت
عشق چیز خبی است
بهتر از تنها ئی ها است
آدم عاشق را ملامت نکنیم
خوبی ها را تقسیم
و بدانیم که خدا می داند
حاجی آقا

۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

آرام باش

در دل خویش صدای به تبسم باز کن
آرام باش
مثل آن رودبزرگ
یک سبد بردار پر از نان صفا
ببردرب منزل بیمارانی که غم زده اند
با تبسم خود بخوان شعری و
لا حول ولا قوة الابا الله
مهربان باش با مردم
لقمه نانی همه را کافی است
اگر خفاشان شب پرست
بگذارند نانی
بر سفره آن مردم
حاجی آقا

۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

شب هواچراغان است

وقت فاصله را می گیرم
و دوان دوان تا ادامه نور حقیقت
خسته می شوم
دلم یک دفعه هور می زند
شور شورم می شود
یاد امام زاده قاسم می افتم
نذری دارم و فوتی می فرستم
شب هواچراغان است
و در خواب خوشم مردی را می بینم
که می گوید
نگران نباش صبح بیداری خلق نزدیک است
و فردا که آمد
باز رفتم امام زاده قاسم
تا با رفیقم درد دل کنم
حاجی آقا

دو کلمه حرف حسابی

دو کلمه حرف حسابی با خودم. می پرسم از خودم من سیتی زن کانادا هستم هنرمند و حتی بهترین صنعتی کار مانند پدر بزرگ خدا بیامرز خودم که فامیلش صنعتی بود با این همه استعداد خدا دادی و هنر قادرنیستم گلیم خود را از آب بیرون بکشم. گرانی سرسام آور و مالیات های سنگین در کانادا و غرب. سیستم بردگی مدرن واقعی . باز از خودم می پرسم چه حقی دارم به حکومت ایران توهین کنم و یا انتقادی بگیرم ؟ البته انتقاد کرفتن یا امر به معروف و نهی از منکر حق همه مااست چون فساد آقازاده ها و دیگران را همه می دانند. با خودم می گویم زیر بار حرف زور نروم و حتی بدترین انتقاد ها را از ایران داشتم و دارم ولی خدا شاهد است  دلم میسوزد خون عزیزان ما بچه های مخلص و پاک پای مال هوس های آقازاده ها و آن هائی شود که اسلام را سپر فساد خود کرده اند . از آمریکا نفرت دارم چون دروغ گو و آدم کشان قهاری هستند و فاسد . انگلیسی ها بدتر از همه. دوست دارم مردم ایران را آزادتر ببینم و خودشان عاقل تر متوجه شوند که فرهنگ غربی فاسد و مانند مارزیبائی خش خط و خال است . ایراد از اسلام نیست از خود مااست اکر من فاسدو پول پرست و حریص و زنا کار....نباشم حتما دیگری هم و دیگری مانند ژاپنی ها و ما می شویم ایرانی و سربلند. این ها که در غرب داد می زنند چرا کثافت کاری ها و فساد خود و حکومت های خود را پنهان می کنند ؟

poet love

من محکوم شدم
حکم من صادر شد
چون جرم من انسانیت است
خلق را بیدار کنیم
گل عشق را تقسیم
و جادوگر قرن را نابود
کودکان را نانی
و بهار را تقسیم کنیم
تا به هر محتاجی گل عشقی برسد
حاجی آقا

۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

ترس من بیشتر از فاصله ها است

مادرم وقت نمازش
خدایا
چرا گریان است
ترس من بیشتر از فاصله ها است
و گرفتار غم های مردمانی که
به نان شب خود محتاج اند
شعر هایم شده مانند من بیمارند
در این سرزمین بیماری که
خدا هم در آن پنهان است
بهترآن است بروم
تا قاصدک آرزوهایم
 پرواز عشق را با من تقسیم کنند
حاجی قا

۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

تا به آن نقطه پرسش برسم

میروم با دل غمگین خودم
صحبتی باز کنم
در کنار جاده پوچی ها
و حصاری که در طول عریضش می بینم
جای پائی است
که نشان از رفتن تو است
در دشت وسیعی قدم بر می دارم
تا به آن نقطه پرسش برسم
باز هم جای پائی براین دشت خدا می بینم
زندگی رفتن بود
و آمدن ما هم شاید از نقطه نادانی ها
پس دلت را بردار
برو بیرون تر از دشت خدا
شاید آنجا همه ارزش ها
بهتر از نقطه پوچی باشند
حاجی آقا