خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۹۲ آذر ۹, شنبه

سبزی خاطره ها

سبزی خاطره ها می میرند
زیر این برف سنگین حوادث
آنقدر سرد است این رویا ی خیالی
که می ترسم با تو تقسیم اش کنم
Hajiagha
آمریکا کنترل و فیلتر دارد و نوشتن خاطره یا شعر یا کشیدن کاریکاتور بحث آزاد دیگر برای ما غیر ممکن شده است

۱۳۹۲ مهر ۲۸, یکشنبه

چرا بی خبرم از دنیا

من نگاهم به تفسیر حقیقت باز است 
هیچ کس را ملامت نکنم 
اگر پرسید من را 
چرا بی خبرم از دنیا 
خوب در پشت زمان 
مثل اسبی می تازم 
شاید در تجربه های اول دیدار 
من هم فهمیدم و بزرگتر شدم 
تا بدانم حقیقت مثل رنگی است 
که من دوستش دارم 
حاجی آقا مونترال

۱۳۹۲ مهر ۲۶, جمعه

چگونه باز گویم شرح این معمارا

به ایمانم تلنگر می زنم امشب
زمان بودن من با معبودم
من شرمنده چه گویم
وقتی او دائما می بخشد من را
کدامین خالق هستی
چنین قلب بزرگی دارد
که در آن می توان
عشق و محبت را با همه تقسیم کرد
زمین از آن من نیست تا
با شهوت خود
بریزم خون پاکی را بر آن
نمی دانم عاقبت بر من چه خواهند گفت
اگر پرسیدند حالم را
چگونه باز گویم شرح این معمارا
 

پاره پاره پیکری در خون

پشت پرده خیانت بشری
گلگون کفن های مانده بر روی دست مادران داغ دار
از هر تعصبی مردی حلق آویز است
گویا بشر هنوز در خواب است
پاره پاره پیکری در خون
و پشت پرده خیانت بشری
هنوز هم خنده شوم سرمایه داری را می توان شنید
بشر از آغاز خلقت
خیانت کرد و زندانش زمین شد
نمی دانم چرا دیگر
شعر هایم از خودم نیست
زبس پیکر های رنجور می بینم بردار
می ترسم
چه غمگین  می بازم
قماری را که می دانم
ز آغازش خواهم باخت
و جان خواهم داد
در این زندان 
که هر گز هیچ کس را ندیدم
بپرسد نامم را
یا ببوسد پیکرم را بر دار
حاجی آقا مونترال

۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

غم در زانو دارم

پشت این بازی دوران زمان 
کمرم می شکند 
غم در زانو دارم 
مهربانی را با رنگ قشنگی می نویسم 
بر ذهن شما 
تا قضاوت کنید و اگر خسته دلی را دیدید
از او نپرسید چرا مجنون دیوانه لیلی شد
پس اگر روزی از این منزل ویرانه من 
گذری کردید 
سنگ قبری خواهید دید بی نام و نشان 
مثل روحی سرگردان 
که میان رفتن و ماندن هنوز منتظر است 
حاجی اقا مونترال 

۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

کوزه ام افتاد

آمدم کوزه شکسته ام را را از آب زلال پر کنم
کوزه ام افتاد و آب برد همه امیدم را
اگر در ده مانده بودم
الان هم کوزه داشتم و هم تشنه نبودم

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

خوب دقت کن واژه ها

فردا مهمان ستاره ای می شوم
که در همسایگی مهر بانی
گیسوانش را در زیر نور مهتاب شانه میزند
خوب دقت کن واژه ها
لغزنده خواهند بود
و تا دیدن فردا آرزو کن
گیسوانش را

اینجا پروانه را هم گردن می زنند

حرف حق می زنی
تیغ هم می خوری
دوران دوران نامردی است
پس سکوت کن
تا تیغ نخوری
آدم ها در پی ریختن خون هم
مثل گرگ ها زوزه می کشند
پس سکوت کن
تا گرگ ها بروند
روزگار بدی است
وقتی علامت تعجب
آدمی را مهمان تیرباران می کند 
پس خاموش باش
اینجا پروانه را هم گردن می زنند
Hajiagha Montreal

۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

قصاص مرگ پروانه

قصاص مرگ پروانه
ز شمع خواهم خواست
چرا زیبارویان زمانه
مرگ نافرجامی دارند
 و نامردان بر قدرت می زنند فریاد
به پیر مرد گور کن خواهم گفت
چرا این بدن های زیبا را می بری با خود
معما در درون ذهنم می رقصد
که این شاید عاقبت ما ادم ها است
hajiagha

شاید عشق امد روزی

شاید عشق امد روزی
بر این خراب شکسته دلم
شاید روزی بوسه نوازش کرد
این خشکیده لبم
شاید روزی
بنویسند بر مزارم
تو چه تنها بودی و چه چه تنها رفتی
Hajiagha

۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

زندگی خسته مان می کند

زندگی خسته مان می کند 
و هر از گاهی از خود می پرسیم 
چرا من قربانی حوادث شدم 
زیر این گنبد جادويی 
همه ما آدم ها 
ته قلب های شکسته خویش خدايی داریم 
که به هنگام نیاز مهربان خواهد بود 
چون تو را دوست دارد 
پس رنج عاشقی را بر جان بخر 


۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

رسیدن بهار

پنجره خسته شد از مردی که هرروز
در پشت ان انتظار رسیدن بهار را می کشد
پس چرا بهاری نیست
تا با بارانش بشوید
اشکهای مان را
این زمستان بس سخت است
ای کاش در پیاله درویش زمان
اش گرمی بود برای کودکان فقیر
خسته گی های من و تو تا کجا خواهد رفت
پس بهار را با همه وجودمان صدا بزنیم
شاید قهر خداوند با نغمه های پرندگان بهاری
زندگی را رنگی خوش بنوازد