سرو تنهائی من در باغ عشق
یکه و تنها است
فصل سرماهم نزدیک است
می ترسم باغبان هم در خواب باشد
شاید عاقلان نمی دانند
با قهراین طبیعت برگ هایم می ریزند
در حقیقت به پیشواز بلا خواهم رفت
رنجی نا تمام ادامه دارد
سنگ صبورم شکست
در دامن انتظارت
این باغبان هم چنان در خواب است
پس باید رفت
بر بال پروانه آرزوهایم
چه سخت خاطراتم را در اشک روانم
بشویم و برگ ریزان بمانم
تا خبری از باشد
اما بیهوده بود این انتظارم
یکه و تنها است
فصل سرماهم نزدیک است
می ترسم باغبان هم در خواب باشد
شاید عاقلان نمی دانند
با قهراین طبیعت برگ هایم می ریزند
در حقیقت به پیشواز بلا خواهم رفت
رنجی نا تمام ادامه دارد
سنگ صبورم شکست
در دامن انتظارت
این باغبان هم چنان در خواب است
پس باید رفت
بر بال پروانه آرزوهایم
چه سخت خاطراتم را در اشک روانم
بشویم و برگ ریزان بمانم
تا خبری از باشد
اما بیهوده بود این انتظارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر